- من در اصل با هر حکومتی مخالفم؛ چون لازمه هر حکومتی شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعید. دو هزار سال است که بشر به انتظار حکومت حکما خیال بافته. غافل از اینکه حکیم نمیتواند حکومت بکند؛ سهل است، حتی نمیتواند به سادگی حکم و قضاوت بکند. حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بود. کار اراذل بوده که ور علم یک ماجراجو جمع شدهاند وسینه زدهاند تا لفت و لیس کنند.
- این وضع را من نساختهام. کسی هم که ساخته به میل من نساخته. من از اصل، این دنیا را با این وضع بشری قبول ندارم؛ نه این ور سکهاش را، نه آن ورش را. دنیای من آنقدر پست نیست که پشت و روی یک سکه جا بگیرد. دنیای من تا به حال فقط در عالم خیال واقعیت پیدا کرده. این است که زندان و دوزخ و بهشت برایم فرقی نمیکند. من هرجا که باشم و در هر حال، فقط به خیال خودم زندهام.
- ما اصلاً زندگی بشری نمیکنیم. زندگی ما زندگی نباتی است. درست مثل یک درخت. زمستان که آمد و برگ و بارش ریخت، مینشیند به انتظار بهار تا برگ دربیاورد. بعد، به انتظار تابستان تا میوه بدهد. بعد به انتظار باران، بعد به انتظار کود و همین جور. همهاش به انتظار تحولات طبیعی؛ تحولات از خارج. آنها این جور بودند. شما هم این جورید.غافل از اینکه اگر همهاش به انتظار تحولات خارجی بمانی؛ یک دفعه سیل میآید. یا یک هو بادگرم میگیرد یا یک مرتبه خشکسالی میشود.
- میدانستم که اگر حاکم شدی، دیگر نمیتوانی جانماز آب بکشی. میدانستم که ناچاری چشمت را ببندی و حکم کنی و خون بریزی و وحشت در دلها ایجاد کنی و بترسانی تا خودت نترسی.
- حق را فقط در خاطره شهداء میشود زنده نگه داشت.
- درست است که شهادت دست ظلم را از جان و مال مردم کوتاه نمیکند؛ اما سلطهی ظلم را از روح مردم میگیرد. مسلط به روح مردم،خاطرهی شهداست و همین است بار امانت. مردم به سلطهی ظلم تن میدهند؛ اما روح نمیدهد. میراث بشریت همین است. آنچه بیرون از دفتر گندیدهی تاریخ به نسلهای بعدی میرسد همین است.
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت